آقا محراب
پسر گلم ، نمي دونم شايد من توقع خيلي زيادي ازت دارم عزيز مامان . ولي دست خودم نيست دوست دارم پسرم به حرفاي مامان و باباش و بزرگترها خوب گوش كنه و بهشون بي احترامي نكنه . فكر نكنم اين توقع زيادي باشه . شايد هنوز براي سن شما درك احترام و ادب خيلي سنگين باشه ... اما پسركم ديروز اينهمه اذيتم كردي كه دو بار مجبور شدم ببرمت توي اتاق خواب و در رو روت ببندم و اين همه گريه كردي و مادرجونت رو صدا زدي كه مادرجون چندبار بهم گفت كه برم شما رو بيارم وگرنه خودش ميره و ميارتت . خدا منو ببخشه كه به خاطر شما مجبور شدم صدامو بيارم بالا و به مادرجون بي احترامي كنم . خدا منو ببخشه ، مجبورم براي تربيتت اين كار رو بكنم . ميدوني گلم هر بار كه صداي آخ و اوخت...
نویسنده :
مادر
10:07